مهران مدیری: عاشق شدی؟!
حسین وفایی: خب بله هر کسی عاشق میشه!
مهران مدیری: چی شد؟!
حسین وفایی: رفت...
مهران مدیری: چقدر عجیبن، رفت!
چی شد؟ چی گفتی آخه؟!
حسین وفایی: والا چیز خاصی نگفتم!
مهران مدیری: همون!
شاید باید یه چیزی میگفتی که نگفتی...
چشمان سیاهِ تو، مرا خواهد کُشت
افسون نگاه تو، مرا خواهد کُشت
اینگونه که آه میکِشَد لبهایت
پس لرزهی آهِ تو، مرا خواهد کُشت
تازگیها، در برابر بیمهری آدمها هیچ نمیگویم!
سکوت و سکوت و سکوت، انگار که لال شده باشم، شاید هم کور و کر!
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم و نه حتی حوصلهاش را...
میدانی؟
دیر دریافتم که مسئول طرز فکر آدمها نیستم.
بگذار هرکه هرچه خواست بگوید!
چه اهمیتی دارد؟
من در لاک خود راحتترم؛
آنجا میشود آرام و بیدغدغه زندگی کرد.
بدترین جنبۀ تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی. یا تحمل میکنی، یا غرق میشوی. باید تلاش کنی تا ذهن گرسنهات را از نگاه به گذشته بازداری تا نابود نشوی.
«خودم را تا حد بیعاطفگی محض از همه کنار کشیدهام. همه را با خود دشمن کردهام، با هیچکس حرف نمیزنم.»
یه چیزی بهت بگم؟
بعضی وقتا لازمه دلت بشکنه،
بهت بربخوره و ناراحت بشی!
بعضی وقتا از دست دادن بهترین تجربس؛
هیچکس توشادی موفق نشده؛
این غم و سختیه که ادمو هدایت میکنه به سمت هدفاش.
پس از رفتنا، سختی ها، نشدن ها و نرسیدن ها نترس.
- ماریا
دلم میخواد به دور و بریام بگم : من فعلا حالم خوب نیست ، میشه دست از دوست داشتنم برنداری تا دوباره بیام:))
یکی شماره کارت میفرسته که پول واریز کنم. ویپیان روشن میکنم. شماره کارت رو برمیدارم. ویپیان رو خاموش میکنم. وارد همراه بانکم میشم. پول رو پرداخت میکنم. ویپیان رو روشن میکنم اسکرین شات پول رو برای طرف میفرستم.
این مساله عادی نیست و هیچوقت برام عادی نمیشه.
اگه یه جمله میتونستم بنویسم که همه میتونستن ببیننش ، مینوشتم : لطفا اگر کسی را دارید ، آرامشش باشید ؛ همه خستهایم :))
الان دقیقاً همونجام که شاهرخ مسکوب میگه:
«نمیدانم چرا اینقدر خالی شدهام نه حرفی برای گفتن دارم و نه کاری برای کردن»