محمود دولت آبادی قشنگ گفت:
آنجا یک قهوه خانه بود، اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای، چرا؟!
دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا مینشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟!
عجله، همیشه عجله! کدام گوری میخواستم بروم؟! من به بهانه رسیدن به زندگی، همیشه زندگی را کشتهام...
[ چهارشنبه هشتم شهریور ۱۴۰۲ ] [ 21:43 ] [ ♡Hadis ] [ ]